"ببین زندگی یهجور خاصی مزخرفه. ممکنه هرکی از راه برسه و رو سرت آوارش کنه اما در نهایت فقط خودت میتونی دوباره درستش کنی. خرده ریزه هاتو از رو زمین بردار، بلند شو، به چراغهای هاشمیه فکر کن، به برق توی چشمای پویان وقتی بهت لبخند میزنه، به نور زرد رنگ چراغهای پارک قائم که روی آسفالت پیست دوچرخه میوفته، به نوری که قراره به همین زودیا تاریکیهاتو هضم کنه. همه چی درست میشه ای نور هردو دیده! یگانه بهت قول میده."
برای رفتن آقای جهانشاهیِ بزرگ کمی بیشتر از آنقدری که باید، ناراحت شدم. راستش را بخواهید حتی خودم هم دلیلش را نمیدانم. بعد از پایان نبرد نفسگیرم با افسردگی انتظار نداشتم برای غمی اینچنین دور، تا این حد مغموم شوم. شاید بخشی از من هنوز از تنهایی وحشت دارد، آنقدر که با دیدن تنهایی آدمهای دیگر برای نجات دادنشان احساس وظیفه میکند. شاید چون معنای تنهایی و رفتن-بیآنکه کسی مشتاق برگردانت باشد- را خوب فهمیدهام. چشمهایم را بستم و رو به پرنورترین ستارهای که در دیدرسم بود، آرزو کردم بتوانم دستکم یک بار شانسی برای خوشحال کردن آدم های تنها داشته باشم. آدم هایی که رفتهاند و برای بازگشت به دنبال بهانهای برای ماندن میگردند. آدمهایی که رفتهاند و هیچکس مشتاق برگرداندنشان نیست.
فاتحهی آن ورژن از یگانه که احساسات بیهوده خرج انسانهای بیهوده میکرد را خواندم. مچالهش کردم و انداختمش دور. کانتکت لیست تلگرامم که سبک شد، سبکبال شدم. روی کاناپه لش کردم و چند لحظه بعد خوابم برد.
من تابستان سال گذشته، مایل ها دورتر از خانه کسی را در آغوش گرفتم و فهمیدم خانه، بیشتر از آنکه نام یک حصار آجری سربسته باشد، یک احساس است.
Ingrid Michaelson - Take me home
پ.ن: اینگرید مایکلسن، آلبوم اخیرش Stranger Songs را از سریال معروف نتفلیکس به نام Stranger things الهام گرفته. اگر با این سریال آشنایی دارید لذت شنیدن این آلبوم برایتان دوچندان می شود.
درباره این سایت